یک چیزی تو ما یه ی دمت گرم!
مصمم بودم که طلبه کاملی باشم یک طلبه نمره 20 با همهی لوازمش لذا سعی کرده بودم کاملا مواظب باشم به تمام رفتار و حرکات و حتی کلمات استادم توجه می کردم تا همه چیز را مو به مو در خودم پیاده کنم.
موقع راه رفتن آهسته و متین حرکت می کردم. قدم ها را کوچک بر می داشتم، کمتر به اطراف نگاه می کردم، موقع حرف زدن با صدایی آهسته و شمرده حرف می زدم و حتی سعی می کردم حروف را از مخرجش ادا کنم تا کاملا علمائی باشد. دیگر مثل بچه های محل «سام علیکم» نمی گفتم و حرکات جلف انجام نمی دادم، بلکه خیلی با ادب و سر به زیر میگفتم: «سلام علیکم و رحمة الله» ، «صبحکم الله بالخیر» ، «عافاکم الله»، ارادتمندیم، از ملاقات حضرت عالی محضوض شدیم و... .
آخر دیگر طلبه شده بودم باید حرف های کلاس بالای عالمانه می زدم، ولی مشکل جدی من با دوستان سابقم بود، اهل محل، فامیل، هم کلاسی ها و خلاصه هیچ کس مرا درک نمی کرد، دلم می خواست بفهمند که دیگر آن آدم سابق نیستم، حالا برای خودم یک طلبه حسابی شده بودم و کلی رفتار علمائی پیدا کرده بودم، تا چند سال دیگر هم عمامه می گذارم و می شوم یک «حجت الاسلام والمسلمین» تمام عیار.
بدتر از همه این که خود طلبهها هم مرا دست می انداختند، اسم مرا «آقای صبحکم الله» گذاشته بودند، شاید هم از حسودی بود، حتی سلام کردن صحیح را بلد نبودند ، آن وقت به من ایراد می گرفتند.
ماجرا از آن جا شروع شد که یک روز وقتی با دوست هم بحثم از محله میگذشتیم ، یکی از بچههای محل برای مسخره کردنم از دوستم پرسید ببخشید : « صبحکم الله » یعنی چه؟ او هم جواب داد، یک چیزی تو مایههای « دمت گرم » و از آن به بعد هر وقت سلام میکردم، بچهها با هم جواب میدادند« علیک سلام، دمت گرم »
دیگر خسته شده بودم به دوست هم بحثم گفتم: این مصیبت را تو برایم درست کردی خودت هم باید راه چارهاش را پیدا کنی.
گفت: راه چارهاش گم نشده که پیداش کنم.
گفتم: حالا چه کار کنم؟
گفت: بپرس چکار نکنم، تو آن قدر در سلامهایت و حرف زدنهایت ادا و اصول در می آوری که مسخره و مایهی خندهی همه شدهای، فکر میکنی با غلیظ گفتن سلام و از مخرج اداء کردن حروف و کلامت، عالم و دانشمند میشوی نه عزیزم. با علم و تقوا به جایی میتوان رسید نه حرفهای قلنبه